دفتر زندگی



بار ها و بار ها میخواستم بنویسم اما فرصتش پیش نیومد تا اینکه امشب به یاد اینجا افتادم.
شهر دانشگاهیم در مقایسه با شهر خودم خیلی مذهبی تره و امکانات رفاهی کمتری داره اما هم بزرگتره و هم پر جمعیت تر، به نظرم از نظر امنیتی هم بهتره اما آب و هوای خشکش اذیتم میکنه و روزی چند بار مجبورم از کرم مرطوب کننده استفاده کنم. 
و اما حال و هوای خوابگاه. خب هفته اول عموما خیلی خوش میگذشت ولی وقتی تعطیلات 22بهمن برگشتم خونه و تونستم بیشتر تفاوت ها رو حس کنم یهو غم عالم تو دلم سرازیر شد.اینکه جای خونه یه اتاق 15متری رو با 4 نفر شریک بشی و با اخلاق هاشون بسازی یه خورده سخته و صبر زیادی میخواد اما خداروشکر هم اتاقی هام از نظر اخلاقی عالین. یکی شون پرستاری میخونه و یکی دیگه مامایی که ترمال های اتاق هستن
یکی دیگه هم که دوست و همکلاسیمه  ترمال های اتاق یه خورده‌ تو نظافت تنبلن ولی خب ما دوتا ترمک با تقسیم کار سعی در مرتب نگه داشتن اتاق داریم 
هر روزی که میگذره بیشتر به شرایط عادت میکنم و تجربه هام بیشتر میشه امیدوارم بتونم این چهار سال رو به خوبی سپری کنم. 


بالاخره بعد مدت ها فرصت نوشتم پیدا کردم. سال گذشته سال کنکورم بود با تمام سختی هایی که داشت و منم اصلا دوس ندارم یادآوریش کنم گذشت نتیجه اش وسط یه روز شهریوری و نیمه ابری شد مامایی. مامایی تو شهری با فاصله چندصد کیلومتری از شهر خودم. نمی دونستم باید خوشحال باشم ازینکه رشته مورد علاقه ام قبول شدم یا ناراحت بابت دور بودنش. در هر حال الان بهمن رسیده و زمان خداحافظی، دل کندن از خونه و مادر و پدرم سخته ولی زندگی بهم نشون داده که روزای سخت میگذره. شاید سریع تر از انتظار امیدوارم بتونم با شرایط جدید کنار بیام. 

پ. ن:عنوان تک بیتی از فاضل نظری


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها